7 (کارگر)
سه شنبه 90/5/18
ترسم که اشک در غم ما پردهدر شود
مثـل همـیـشـه صـورت من بـازتر شـود
دیگر بس است اینهمه اشکی که ریختیم
یـا رب نـذار! صــورت مـن خـیــس تـر شـود
گفتی کـه سـنگ لعل شـود در مـقام صبر!
این غیر ممکن است که سنگی گهر شود
از هــر کــرانـه تــیـر دعــا کـرده ام رهـا
شاید به هم بچسبد و مثل سپر شـود
کردم روانه هر چه پسر داشـتم به شهر
باشـد کـز آن مـیـانـه یـکی کـارگـر شـود!
ای جـان! حـدیـث مـا بـر دلـدار بـازگـو
شـاید بـه لـطف او بـر مـا نیـز بر شود
ای سرو سربلند! کمی شرم کن! بترس!
از آن زمـان که بـیـل جـمـاعـت تـبـر شـود*
*ناصر فیض